مرتضی راوندی در صفحه 31جلد نهم تاریخ اجتماعی ایران چاپ82نشرروزبهان می نویسد:
چنان که می دانیم پس از ظهور نهضت اسلامی،پیشوایان وزعمای اسلام ، کشورهای همجوار را به زور شمشیر فتح واز ملل تابع خواستند که ازیکی از دو راه را برگزینند:یا به دین اسلام گردن نهند ویا جزیه بپردازند.گروهی از ایرانیان که تحمل رقیت بیگانگان را نداشتند،سر به کوه وبیابان نهادند وبعضی تصمیم به مهاجرت گرفتند.
مهاجرت به چین وهند
به حکایت سال نامه های چین عد ه یی از ایرانیان مهاجر در شهر کانتن مستقر شدند وگروه دیگری از ایرانیان رهسپار دیار هند شدند.شرح این مهاجرت در داستان منظومی به نام قصه سنجان ذکر شده است وسراینده آن ایرانی پاک نهادی است به نام بهمن کیقباد،اکنون بیتی چند از این منظومه دلنشین را ذکر می کنیم:
مقام و جای وباغ وکاخ و ایوان همه بگذاشتند از بهر دینشان
به کوهستان همی ماندند صد سال چه ایشان را بدین گونه شده حال
پس از چندی دراثر مزاحمت دائمی،ازراه دریا به سوی هندوستان رفتند:
زن وفرزند در کشتی نهادند به سوی هند،کشتی تیز راندند
وسرانجام پس از تحمل مشکلات گوناگون به سنجان رسیدند:
چنین حکم قضا شد هم از این پس سوی سنجان رسیدند آن همه کس
پس از گفتگوی نماینده ایرانیان با راجه محل ،موافقت شد زمینی سراسر جنگل به مهاجران ایرانی اعطا کند. ایرانیان با همت وپشتکار این سرزمین را آباد کردند وسنجان نام نهادند وپارسیان پس از سیصد سال اقامت در این خطه به شهرهای دیگر گجرات روانه شدند وپارسیان امروز هندوستان از بازماندگان آن گروهند.
گروه دیگری از ایرانیان که با حفظ آیین مزدیسنا در میهن خویش باقی ماندند ،ناچار متحمل زندگی تلخی بودند،دراجرای آداب ومراسم دینی آزادی نداشتند ،مولف تاریخ سیستان می نویسد که پس از آمدن عبدالله ابی بکره به سیستان (اندرسنه احدی وخمسین-51)وی همه پیشوایان مذهبی را کشت وآتش های گبرگان را برافکند.میشله مورخ نامی فرانسه حال ایرانیان این دوران را چنین توصیف می کند:”چون شب فرا می رسید،اعضای خانواده گرد هم می آمدند و روزهای گذشته خود رابا حسرت وسوگواری یاد می کردند….”
ابیاتی از خداحافظی ایرانیان از هرموز ( مغستان ) از زبان استاد پور داوود :
زساسانیان واژگون گشت تخت زایرانیان نیز برگشت بخت
گروهی پراکنده در کوهسار دل افسرده از دشمن نابکار
فرو شد زکوه وبه دریا شتافت به هرمز روان گشت وآرام یافت
پس ازچند سالی درآن آنجست زدشمن به تنگ آمده وچاره جست
به دریا بسی کشتی انداخته برآن بادبانها بر افراخته
اهورا توای کردگار سترگ فرستنده زردشت بزرگ
دراین ورطه ماتو را غمخوار باش زآسیب دریا نگهدار باش
بیاد تویک شعله روشن کنیم به نام تویک گوشه گلشن کنیم
زبان وروان ودل وخون ودین زتو خواندا پور ایران زمین
در حکایتی از پرویز شهریاری در مجله چیستا خوانده ام که این جماعت در حدود 15هزار نفر پس از ورود به سنچان در نزدیگی گجرات پیغام ودرخواست پناهندگی شان را به اطلاع حاکم گجرات می رسانند حاکم پس ازآگاهی از این موضوع قدحی پر از آب رابه نزد پارسیان فرستاده وبه آنان به زبان فهوا می گوید که این زمین را انبوهی از آدمیان فرا گرفته وجایی برای شما نیست اما پارسیان با زیرکی با انداختن قطعه ای طلا(طلا باوزن حجمی کم باعث ازدیاد حجم ظرف نمی گردد)این پیام رابه حاکم گجرات می رسانند که اقامت پارسیان لطمه ای به زیست آنها نمی رساند .حاکم با درک این موضوع به درایت مهاجرین پی برده وبه آنها پناه می دهد وهم اکنون غالب عوامل اقتصادی آن دیار همان پارسیان مهاجرند.
فقط میخواستم قدردانی کنم از زحمات شما و عرض کنم که شما گنجی هستید در این خراب آباد.
درودبرشما/
تا از گذشته مان ندانیم آینده ای در انتظارمان نیست.
درودت باد سیدنا / در میان پارسیان هند به داستان سرایی “بهمن کیقباد” و “داستان سنجان” با این تفاصیل به تردید نگاه می شود. ساری و سنگان از منظر جغرافیایی مکان های نا آشنایی در ایران باستان است… و اینکه در این صد سال در کجای ایران زیسته اند که از چپاول تازیان در امان ماندند نیز سخنی به میان نمی آید!
این کتاب مربوط به قرون اخیر است و از مهاجرت بهدینان در قرون اولیه اسلامی به هند نزدیک به هزار سال گذشته بود، دور نیست در تدوین این کتاب شاخ و برگ و اضافاتی نیز وارد شده باشد.
درود بر شما / اینان با فرار از نقاط مرکزی به سوی خراسان در دره ای نزدیک به شهر خواف پنهان می شوند و برای در امان ماندن آنجا را دره جنی می نامند تا کسی به آن نزدیک نشود . پس از نا امید شدن از اوضاع از راه نقاط شرقی سیستان خود را به پس کرانه های هرموز می رسانند .