حکم تلگرافی از مدیر کل پست به ریاست پست بندرعباسم مامور و پس از مکاتبات ومذاکرات طولانی با عنف و اکراه به اعزام آن صوبم مجبور فرمود . 26 همان برج رهسپار مقصد گردیدم-دربوشهر به محظورات خارجی برخوردم چو مانع از حرکتم بودند وبالاخره رضایت داده روانه شدم ، 19 جدی1294وارد بندرعباس گشته به انجام وظیفه پرداختم،از روز ورود تا یوم موعود یعنی روز اسیری که قریب دو ماه طول کشید درتحت مراقبت وسانسور بودم که دمی براحت نیاسوده و نفسی استراحت نکشیدم حکمران بنادر میرزا احمد خان دریا بیگی و حاکم بندرعباس علی کرم بیک توپچی بلوردی ملقب به شجاع نظام است معرفی این دو نفر ومناسباتی که با مقامات خارجی داشته و بیدادیکه درقلمرو خلیج به امر و تحریک عمال خارجی کرده اند از حوصله من ومجال این مقال بیرون است.قلمی توانا و وقتی بی انتها شاید تا از عهده آن برآید.
باری دران مدت نه من کسی و نه کسی مرا دید در واقع حبس نظر بودم معهذا اکتفا به اینحد نکرده و درخفا نقشه اسارت مرا میکشیدند و نیز تدارک و تهیه با طرح ریزی برای خون ریزی شیرازیان درجریان بود تا اینکه اردویی برای سرکوبی ژاندارمری از ساحل به داخل اعزام و دلال حلال این نقشه همان دریا بیگی موصوف است،سپس به آزار واذیت من برخاستند نه دست ستیز داشتم و نه پای گریز.
درروز 11 حوت1294علی کرم بیک با یک عده تفنگچی وفراش به پست خانه آمده وتجار را احضار وحکم توقیف مرا اخطار و اخبارنمود.گفتم: چرا؟!
زبان حالش می گفت: هر که را اینش عمل اینش جزا!
شجاع نظام ( سمت چپ)
دوازده روز در اطاق خواب خودم تحت کشیک دو نفرتفنگچی توقیف بودم در 22 حوت آقای دریابیگی که اردوی کذایی را از بندرلنگه راه انداخته به بندرعباس ورود نمود دو سطری باو نوشتم وکسب تکلیف کردم ناخدا ابراهیم که پیری روشن دل و دارای صفات جوانمردی بود و سمت فرماندهی کشتی دولتی (پرس پلیس) را داشت به محبس من آمده و مرا با خود به کشتی برد سه روز بعد ژنرال ساکس برای تشکیل قشون جنوب به بندرعباس وارد شده پس از مصاحبه ومواضعه با دریا بیگی که کار جنوب رایکسره کرد،دریابیگی به کشتی آمده و به بوشهر رفتیم ولی در بندر گاه بوشهر به من گفت مصلحت اینست که سه روز در کشتی بمانم تا او وسایل حرکت مرا به شیراز فراهم نماید.
من نیز باور کردم پس از سه روز لتکا(قایق) با دو نفر تفنگچی فرستاد .مرا به کشتی انگلیس برد تسلیم کماندان(فرمانده) کردند! از آن ساعت اسارت شروع شد به بصره ام بردند وگرسنگی ها خوردم تا داخل مجمع اسرای جنگیم کردند.
اواخر حمل 1295 با عده ای از اسرای عثماتنی به هندم فرستادند اسارتگاه ما دهی موسوم به سمرپور بود تا مدت دوماه بواسطه کثرت جمعیت اسرا که بالغ بر پنچ هزار نفر بودند و نبودن جا در هوای گرم که نمونه ای از جهنم وبادهای مخالف عضو اعظم خوراک ما را خاک تشکیل می داد در زیر خیمه مریض ونزدیک به هلاکت بودم تا متدرجاً منازلی در خور عده ساختند و هرطبقه را در حدود شان ومقام و منزل دادند ما اسرا تشکیل جمعیت یک قصبه را داده بودیم که همه احوال متفاوت و افکار واحد می گذراندیم. از آنجا که هیئت جامعه ناگزیر از مدارج ومراتب شوونیه است سمرپور نیز متابعت از این اصل کرده مرتبه وششون هر کس و هر صنف ملحوظ آمده واز همین روی واسنادی که دارم ارائه دهم کشف بسی رموز خواهید فرمود پس از هفده ماه اسارت وآن همه خسارت کاش وزارت مطبوع یک جواب نامطبوعی می داد از مطبوعش گذشتم معلوم می شود وطنخواهی نه تنها نزد بیگانه بلکه در مسلک خودی هم گناه بزرگی است که حبس و اسارت هم کفاره آن را کفایت نمی کند.
کاش گشوده نبود چشم من وگوش من – کافت جان من است عقل من وهوش من، این مجملی از مفصل تاریخ اسارت من در در جنگ عمومی بود .تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل –دوستدار صمیمی : احمد پژوه

این بود سواد مکتوب میرزا احمد خان پژوه شیرازی رئیس پست بندرعباس در اوان جنگ بین الملل که به جرم وطن دوستی به تحریک و دسیسه یک دو تن از هموطنان خیانت پیشه گرفتار و اسیر انگلیسان شده وهفده ماه تمام در اسارتگاه سمر پور بسر برده است وچنانکه از تاریخ مکتوب معلوم است این نامه رادرتاریخ 18 عقرب 1296 به ندیم باشی عضو گمرک بندر انزلی سابق و بندر پهلوی امروز که از دوستان قدیم او بوده است نگاشته، وچون حاوی شرح اسارت ورفتار انگلیسان با اسرا و صورت رویای رضا قلیخان بود از آقای پژوه که اکنون در اداره پست طهران مشغول خدمت شده نوشته و دادند و درج شد.